April 18, 2007

گوزنها

امروز عصر رفته بودم پیاده روی. کسانی که تهران زندگی می کنند حتما راهی که در انتهای خیابان ولنجک وجود داره که می رسه تا تله کابین توچال و معروفه به جاده سلامتی میشناسن. توی یه عصره بهاری با اون نسیم دلچسبش ، اون بوی چمن آب خورده ، و صدای پرنده ها وقتی آدم غرق تنهایی خودشه ، به جز دوران بچگی چی می تونه به یاد بیاد. یادم افتاد به یکی از سفرهای که رفته بودیم شمال. همیشه عاشق شمال بودم و هنوز هم هستم، که هر سر سبزی منو سر شوق میاره ولی شمال دوران بچگی یه چیز دیگه بود. اون پلارهای لب دریا که وقتی صبح بیدار می شدی دلت می خواست پابرهنه بدوی روی ماسه ها و بری تا لب آب ، اونجای که موجها با صدای خوش اهنگشون ساحل رو در آغوش می گرفتن. به جز این عصرهاهم که می رفتیم توی خیابونها راه بریم همه چی فرق می کرد با تهران. یادمه که اون سال فیلم گوزنهای مسعود کیمیایی اکران شده بود. من هم عاشق فیلم دیدن بودم اگر چه که مامان و بابام خیلی هم طرفدار فیلم در سینما دیدن نبودن. البته حالا هم نیستن!!! ولی فرق حالا اینه که هنوز فیلم حتی نرفته روی پرده !!!میشه توی خونه با هزینه کمتر نگاهش کرد!! خلاصه چون سفر بود و قاعده سفر اینه که کارهای غیر معمول باید توش اتفاق بیافته ، ما هم دسته جمعی رفتیم دیدن فیلم گوزنها. توی عالم بچگی گوزنها فیلم راحتی برای درک نبود بخصوص که خیلی هم تلخ بود ولی هر چقدر که فیلم تلخ بود ، شیرینی این خاطره هنوز هم با منه.گوزنها را بعد ها بارها دیدم و فکر می کنم بهروز وثوقی یکی از بهترین بازیهاش رو توی این فیلم داشته و پرویز فنی زاده که چه زود از میون ما رفت واقعا خوش درخشیده. شاید خیلی از فیلمها به جز ارزش هنری که دارند ، برای هر کدوم از ما ارزش شخصی هم پیدا می کنند. دیدن افراد معتاد هیچوقت در یک فیلم برای من خوشایند نیست و برای همین هم خون بازی رو به جز وجه هنری بازی باران کوثری دوست نداشتم ، ولی گوزنها هنوز هم من رو به یاد اون خاطره به یاد موندنی دوران کودکیم میندازه حتی اگر اون موقع هیچی هم از فیلم درک نکردم. فیلم دیدن مثل خود زندگی می مونه، باید حتی اگر تلخه سعی کرد که وجه شیرینی براش پیدا کرد..


Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

1 comment:

Anonymous said...

salam
az webet khosham miad jalebe
be man sar bezan age doost dashti tabadole link konim
movafagh bashi