June 25, 2007

خدا نگهدارتان

مدت زیادی وبلاگ نویسی نکردم اما در این زمان کوتاه تمام کوششم این بود که مطالبی مفید به فایده نوشته باشم.عمر کار من کوتاه بود فقط کاش خاطره ای خوب به یادگار گذاشته باشم.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

May 14, 2007

صحنه جرم ورود ممنوع

فیلم صحنه جرم ورود ممنوع از دسته فیلمهای ایه که هیچ اظهار نظری در باره اش نمی شه کرد. البته بیشتر می تونست یه فیلمه تلویزیونی خوب باشه تا یه فیلم سینمایی.فیلم بیشتر گفتگو محور بود تا اینکه بازی خوب توش دیده بشه و همین موضوع هم چون صدا برداری خوب نبود تماشاگر رو دچار مشکل می کرد. با اینهمه نمی شد هم فیلم این همه بازیگر نسبتا معروف رو هم ندید. پوستر تبلیغاتی فیلم عکس همه بازیگران رو داره. حمید فرخ نژاد،حمید رضا پگاه،پولاد کیمیایی،شقایق فراهانی بازیگرانی هستند که اگر چه با تعریف آقا رشید پور در شب شیشه ای ستاره نیستند ولی بازیگران معروفی هستند که بد هم بازی نمی کنند .بخصوص فرخ نژاد که بازیهای خوبی رو ازش در عروس آتش ، چهار شنبه سوری و ارتفاع پست دیدیم.توی این فیلم هم نقش یک افسر آگاهی رو خوب بازی می کنه اگر چه که من رو خیلی به یاده ستوان کلمبو می انداخت البته بدون اون بارونی کذایش!!! دو تا فیلم دیگه هم این روزها اکران شده که جالبه که توی هر دوش امین حیایی بازی می کنه.اولیش سنگ ، کاغذ، قیچی و بعدیش نقاب. میگن هر دوش فیلمهای خوبین ولی شنیدن کی بود مانند دیدن.این هفته سعی می کنم ببینمشون و چند خطی در باره اشون بنویسم.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

May 01, 2007

اریکه ایرانیان

پیدا کردن فیلم خوب که بشه در باره اش نوشت هم کار سختی شده.فیلم قلقلک با بازی سیامک انصاری ، بیژن امکانیان ، و رضا شفیعی جم این روزها روی اکرانه. در باره فیلم نمی خوام بنویسم چرا که نه موضوع و نه کار چیزی بیشتر از یک کمدی اتفاق که نمونه هاش هم خیلی زیاده نبود .با ذکر این نکته که این اتفاق در سینمای همه دنیا هم می افته ، جوری که در مدت یک ماه شاید 5 یا 6 فیلم کمدی رومانتیک در سینماهای امریکا اکران بشه. فیلم های که نه احتیاج به فکر کردن دارن و نه بعد در فکر می مونن.ولی شروع این نوشته برای این بود که فیلم قلقلک رو در یک سینمای تازه تاسیس دیدم که کمتر همچین اتفاقی می افته. مجموعه اریکه ایرانیان در شهرک غرب تهران مجموعه ای تجاری و فرهنگی ایه که 3 سالن سینما هم اون رو تکمیل کرده. صدا و فضای خوب بعلاوه محیط تمیز و نو، صندلیهای راحت با فاصله مناسب و شیب کافی سالن به طوری که در هر حالتی پرده نمایش به خوبی دیده بشه(حتی اگر نفر جلویی قد دو متری هم داشته باشه!!!)باعث میشه که با اینکه هنوز همه امکانات مجموعه کامل نشده و فیلم هم چندان به دل نمی شینه باز هم لحظات به خوشی بگذره و دیدن فیلم کار لذت بخشی بشه. پیشنهاد می کنم برای تجربه هم شده سری به سینماهای این مجموعه بزنید.



Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

April 18, 2007

گوزنها

امروز عصر رفته بودم پیاده روی. کسانی که تهران زندگی می کنند حتما راهی که در انتهای خیابان ولنجک وجود داره که می رسه تا تله کابین توچال و معروفه به جاده سلامتی میشناسن. توی یه عصره بهاری با اون نسیم دلچسبش ، اون بوی چمن آب خورده ، و صدای پرنده ها وقتی آدم غرق تنهایی خودشه ، به جز دوران بچگی چی می تونه به یاد بیاد. یادم افتاد به یکی از سفرهای که رفته بودیم شمال. همیشه عاشق شمال بودم و هنوز هم هستم، که هر سر سبزی منو سر شوق میاره ولی شمال دوران بچگی یه چیز دیگه بود. اون پلارهای لب دریا که وقتی صبح بیدار می شدی دلت می خواست پابرهنه بدوی روی ماسه ها و بری تا لب آب ، اونجای که موجها با صدای خوش اهنگشون ساحل رو در آغوش می گرفتن. به جز این عصرهاهم که می رفتیم توی خیابونها راه بریم همه چی فرق می کرد با تهران. یادمه که اون سال فیلم گوزنهای مسعود کیمیایی اکران شده بود. من هم عاشق فیلم دیدن بودم اگر چه که مامان و بابام خیلی هم طرفدار فیلم در سینما دیدن نبودن. البته حالا هم نیستن!!! ولی فرق حالا اینه که هنوز فیلم حتی نرفته روی پرده !!!میشه توی خونه با هزینه کمتر نگاهش کرد!! خلاصه چون سفر بود و قاعده سفر اینه که کارهای غیر معمول باید توش اتفاق بیافته ، ما هم دسته جمعی رفتیم دیدن فیلم گوزنها. توی عالم بچگی گوزنها فیلم راحتی برای درک نبود بخصوص که خیلی هم تلخ بود ولی هر چقدر که فیلم تلخ بود ، شیرینی این خاطره هنوز هم با منه.گوزنها را بعد ها بارها دیدم و فکر می کنم بهروز وثوقی یکی از بهترین بازیهاش رو توی این فیلم داشته و پرویز فنی زاده که چه زود از میون ما رفت واقعا خوش درخشیده. شاید خیلی از فیلمها به جز ارزش هنری که دارند ، برای هر کدوم از ما ارزش شخصی هم پیدا می کنند. دیدن افراد معتاد هیچوقت در یک فیلم برای من خوشایند نیست و برای همین هم خون بازی رو به جز وجه هنری بازی باران کوثری دوست نداشتم ، ولی گوزنها هنوز هم من رو به یاد اون خاطره به یاد موندنی دوران کودکیم میندازه حتی اگر اون موقع هیچی هم از فیلم درک نکردم. فیلم دیدن مثل خود زندگی می مونه، باید حتی اگر تلخه سعی کرد که وجه شیرینی براش پیدا کرد..


Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

April 13, 2007

باران کوثری

همزمانی جالبی بود که بعد از پست دیروز ، دیشب در برنامه ی شب شیشه ای باران کوثری حضور پیدا کرد و در باره خودش و نقشهایش صحبت کرد. من لذت بردم از اینکه یک دختر بیست و یک ساله اینقدر مسلط و با متانت و ادب صحبت می کند و در تمام طول مصاحبه با تمام شیطنتی که رشید پور به خرج داد تا واکنشی نسبت به کسانی که منتقد جدی بازی او هستند در او به وجود بیاورد ولی ذره ای از احترام و ادب به دور نشد و حاضر نشد حتی از کسی اسم ببرد. در باره نقشش در خون بازی گفت که مدت چهار ماه با صورت گریم شده در نقش یک دختر معتاد به یک مرکز باز پروری رفته تا از نزدیک بتواند نقش رو درک کند. او معتقد بود که شانس او در دریافت سیمرغ جشنواره فجر در این بوده که سال گذشته نقشهای درخشانی برای زنان در فیلم ها نوشته نشده بوده و برای همین سیمرغ نصیب او شده. با اینکه مجری برنامه اصرار داشت که ثابت کند که او بعد از دریافت سیمرغ مغرور شده ولی باران با جدیت معتقد بود که تاثیر سیمرغ تنها در این بوده که در انتخاب نقشهای آینده سختگیر تر باشد. در باره خون بازی هم معتقد بود که توانسته نقش یک دختر معتاد رو به صورت قابل قبولی به تماشاگران نشان دهد و البته فکر می کند که اگر بار دیگر چنین نقشی به او پیشنهاد شود به شکل دیگری آن را ایفا خواهد کرد.من هم معتقدم که باران کوثری استعداد جوان و خوش اتیه ای است که نقشهایش را فقط بازی نمی کند که آنها را زندگی می کند،حتی اگر در فیلمی بازی کند که خود فیلم مورد پسند نباشد.



Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

April 12, 2007

خون بازی

آخرین فیلم رخشان بنی اعتماد در ایام نوروز اکران شد و متاسفانه نه در گیشه و نه از منظر منتقدان نمره قابل قبول نگرفت. فیلمهای ماندگار بنی اعتماد از جمله زیر پوست شهر توقع تماشاگران رو بالا برده و به همین دلیل خون بازی که داستان یک روز از زندگی یک دختر معتاد را نشان می دهد طولانی و بی موضوع به نظر می اید. مشکل اساسی خون بازی (که من دلیل و معنای این اسم را هم درک نمی کنم) در فیلنامه است. تنها در یک خط می توان داستان فیلم را توضیح داد چرا که هیچ اتفاق خاصی در کل فیلم نمی افتد. البته بازی باران کوثری در نقش یک دختر معتاد قابل توجه بود ولی کلوز آپهای متعدد از این شخصیت و فریادها یا نگاههای بهت زده او در کل فیلم قادر نیست که معنا و مفهومی به فیلم ببخشد. اینکه مادر یک دختر معتاد که قصد ترک دادن او را دارد همراه او به محلهای مختلف برای خرید مواد برود فکر می کنم بی منطق ترین بخش داستان بود و البته بیتا فرهی هم نتوانسته بود مادر قابل باوری باشد. بهرام رادان و مسعود رایگان هم تنها در چند سکانسی بازی کرده بودند تا مجموع بازیگران این فیلم تنها چهار نفر باشند. فیلم از انجا آغاز می شود که سارا فیلمی از نامزدش را نگاه می کند که همراه با لباس عروسی از کانادا برای او فرستاده شده. سارا با مادرش سیما قصد دارند به شمال بروند که بعد مشخص می شود این سفر برای ترک دادن سارا از اعتیاد است. سارا صبح روز سفر در اتاقش نیست و بعد با حال خراب به خانه می آید و مادرش مجاب می شود که قبل از سفر همراه او برای خرید مواد به خیابان برود . اولین خرید موفقیت آمیز نیست وبرای همین سارا همراه دوستی دوباره به خرید مواد می رود .این بار خرید صورت می گیرد و سارا همراه مادر راهی شمال می شود. بین راه در حاله خماری مصرف، سارا با تیغ خود زنی می کند و مادر او را به بیمارستان می رساند. و بعد از چند ساعت دو باره به سفر ادامه می دهند پدر سارا در شمال زندگی می کند. به دیدن او می روند فردا صبح به مرکز توانبخشی میرسند در حالیکه قبل از ان سارا دوباره به دنبال مواد بوده . این در واقع تمام اتفاقاتی است که در فیلم می افتد. فیلم حتی حس عاطفی تماشاگر را هم بر انگیخته نمی کند. شاید اگر اسم رخشان بنی اعتماد به عنوان کارگردان این فیلم بیان نمی شد فیلم مثل بسیاری از فیلمهای کم محتوا اکران میشد واز صحنه خارج می شد ولی حال درک اینکه چرا این فیلم اینگونه ساخته شده مشکل است.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

April 10, 2007

شب شیشه ای در باره اخراجی ها

امیدوارم برنامه شب شیشه ای کار جدید رضا رشید پور رو از شبکه محترم!!!! پنج دیده باشید که اگر ندیدید حتما امشب ساعت 9 شب یادتو نره. اگر چه که نمی دونم امشب هم مهمان برنامه سور پرایز باشه یا نه ولی مطمین هستم با اجرای فوق العاده ی رشید پور برنامه حتما جذاب می شه. برای کسانی که نمی دونن این برنامه چیه توضیح بدم که هر شب یک بازیگر یا کار گردان یا یک شخصیت فرهنگی و اجتماعی به برنامه دعوت می شه و 1 ساعت به سوالهای غیر معمول رشید پور که با تسلط و جسارت ولی در عین ادب پرسیده می شه پاسخ می ده. چند روز پیش محمد حسین لطیفی کارگردان تلویزیون و سینما مهمان برنامه بود. پریروز رضا عطاران کارگردان مجموعه ترش و شیرین که ایام عید پخش شد و دیشب در عین تعجب مسعود ده نمکی روی صندلی مقابل رشد پور نشست. اینکه در باره کسی مطلبی رو بخونیم یا حرفهاش رو در روزنامه بخونیم با ابنکه به طور زنده روی صفحه تلویزیون ببینیم متفاوته. فکر می کنم برنامه بسیار دیدنی بود چون وقتی مجری نبض کار در دستش باشه می تونه برنامه رو به خوبی اداره کنه. ده نمکی در باره اخراجیها که محور بحث بود اصرار داشت که یک فیلم دفاع مقدس ساخته که تم کمدی داره و به شدت از فیلمش و همه عوامل اون دفاع کرد و سیمرغ بازیگری رو حق مسلم بازیگران فیلمش می دونست. در باره اینکه چه مقدار از پول فروش به او می رسه هم گفت که فقط دستمزد فیلمنامه و کار گردانی رو گرفته. جالب اینکه عکسی هم از شهیدی نشون داد که شخصیت مجید سوزوکی در فیلم بر اساس او نوشته شده. رشید پور پرسید که ده نمکی امروز که کارگردان سینماست ایا با ده نمکی ده سال پیش متفاوته ،حتی از نظر طرز لباس پوشیدن؟ ده نمکی جواب داد که من همین کت روهم برای جشنواره پنجاه هزار تومن خریدم که فکر می کنم گرون خریدم .حالا از بقیه دوستان هم می پرسم که هنری بودن چطوریه وباید موهام رو بلند کنم یا چیکار کنم!!!!قطعا در این مجال همه حرفها رو نمیشه نوشت و اصلا حس برنامه و سوالهای جسورانه اون رو هم نمیشه منتقل کرد و لی ده نمکی گفت که اخراجیهای دو و سه هم ساخته خواهد شد اگر ساخته شد و من هم دیدم همین جا در باره اش می نویسم.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

جهت آینده این وبلاگ: بیشتر سینمائی

مطالب این وبلاگ از این به بعد بیشتر سینمائی خواهد بود بخصوص که هردو نویسندگان این وبلاگ اهمیت خاصی برای سینما قائلند.

من نه یک تحصیلکرده در زمینه سینما هستم و نه دارای تجربه ای در این زمینه، اما سالهاست مشغول به بازی در فیلم "زندگی خودم" هستم و گاهاٌ سناریست و کارگردان آن نیز بوده ام. در واقع همه ما به نوعی بازیگران نقشمان در این جهان و زندگی هستیم. سینما نیز نمائی از ذهنیت یک کارگردان از همین زندگی و زنده بودن است. سینمای واقع گرایانه و حتی ژانر های کمدی و فانتزی همه بازتابی از ذهنیت سناریست و یا کارگردانی است که در حال تفسیر این "بودن" است. و من به عنوان بازیگر و نیز ناقد و شاهد بازی سیاهی لشکران، بازیگران و ستارگان "فیلم زندگی" این صلاحیت را در خود می بینم که تراوشات ذهنی بازیگری مثل خود را نقد و تفسیر کنم. منتقدی حرفه ای نیستم و این وبلاگ صلاحیت به مبارزه طلبیدن نقش مفسران مجلات چاپی و آنلاین و غیره را ندارد. اما به عنوان کسی که فیلمهای بیشماری را دیده است و شاید بتواند خود را تماشاچی حرفه ای بنامد حرفهائی برای گفتن دارم. با بسیاری از این فیلمها به شکلی زندگی کرده ام که با گذشت ماهها یا سالها تصویر ذهنی آن برجسته و تاثیر آن هنوز قوی است. چیزی که از این وبلاگ خواهید گرفت هشدار برای فیلم بد و بی ارزش و برجسته کردن آثار ماندگار و بی بدیل است.

April 07, 2007

اخراجی ها -2

می بینید که تهران هر روز گرمتر میشه. اگر چه که من گرما رو دوست ندارم ولی فکر می کنم خیلی ها از جمله تهیه کننده اخراجی ها از گرمایی فروش فیلمش داره لذت می بره. فروش روزی 27 میلیون یه چیزی بیشتر از گرماست! و وقتی از 16 اسفند تا الان حساب کنی چیزی بیشتر از یک میلیارد تومان پول میشه. نمی دونم که بیش از 20 بازیگر نسبتا معروف فیلم از جمله، کامبیز دیر باز ،علی اوسیوند، اکبر عبدی، نیوشا ضیغمی، امین حیایی ، محمد رضا شریفی نیا، ارژنگ امیر فضلی،عبدالرضا اکبری، جواد هاشمی، آیا سهمی از این فروش میلیاردی می برند یا نه ولی اگر کسی واقعا سزاوار این پول باشه فقط بازیگران فیلمند. نکته جالب اینکه فیلم به زودی در خارج از کشور هم اکران می شه و اواسط خرداد کارگردان و جمعی از عوامل فیلم برای شروع اکران این فیلم به کانادا سفر می کنند. باید دید آیا ایرانیان خارج از کشور هم به این اندازه به خندیدن بی دلیل محتاجند که به جای 1500 تومان بلیط های 10 دلاری برای دیدن این فیلم بخرند.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

April 06, 2007

اخراجی ها

اول از هر چیز بگم که قرار بر اینه که بعد از این سینمایی بنویسیم. من فکر می کنم سینما بخشی از زندگی ماست. ما هم همه در سینمای زندگی داریم نقش بازی می کنیم. بعضی خوب و بعضی بد. برای همین دیدن فیلم لذت بحش می شه چون می شه از بعضی از فیلم ها یاد گرفت که بازیگر بهتری بشیم.

دیروز فیلم اخراجی ها کار مسعود ده نمکی رو دیدم. کاری به سوابق سیاسی کارگردان ندارم و فقط سعی کردم از جنبه سینمایی بهش نگاه کنم. به دنبال هیچ پیام پنهانی هم در فیلم نگشتم و فقط به عنوان یک فیلم سینمایی بدون در نظر گرفتن سازنده بهش نگاه کردم. اولین انگیزه برای دیدین این فیلم فروش بی سابقه اش در زمان نسبتا کم بود. اینکه حتی سانسهای 4 صبح هم در ایام عید بر قرار بوده. انگیزه بعدی تعریفهای بود که گاه هم متناقض بود و حتی اینکه فیلم شبییه دو فیلم فوق العاده ای لیلی با من است و مارمولکه. با این پیش فر ضها به دیدن اخراجی ها رفتم ولی هیچ نکته مثبتی به جز انبوه ای از بازیگران معروف درش ندیدم. داستان فیلم بسیار بی منطق بود و فقط پر از شوخی های بود که از زمان رواج پیام کوتاه خیلی هاش دیگه تکراری شدن. خبری از طنز نبود که هر چه بود لودگی بود و البته که مردم تشنه خنده از هر لودگی استقبال می کنند. هیچ منطقی در هیچ قسمت فیلمنامه وجود نداشت و همه شخصیتها فقط حضور داشتند تا زمان فیلم به جلو بره. اگر نبود راحتی بازی اکبر عبدی و امین حیایی حتی این لودگی ها(حتی به نظر من شوخی هم نبودند)باعث خنده هم نمی شدند. چیزی که برای من جالبه این غیر قابل پیش بینی بودن مردمه .استقبال از این فیلم شاید فقط ای نکته را اثبات می کنه که چقدر مردم ما دچار کمبود خنده هستند.

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

March 20, 2007

نقطه زندگی...

از 6سالگی شروع به طراحی کردم،و از آنچه تا سن 70 سالگی انجام دادم نا خشنودم.وقتی که من 63 سال داشتم فهمیدم که چگونه از روی حیوانات،پرندگان،حشرات،ماهیها و نهالها طراحی کنم.در 73 سالگی فهمیدم چگونه فرمهای حقیقی طبیعت را به زنجیر بکشم.هنگامی که به سن 80 سالگی برسم استعداد بیشتری بروز خواهم داد،زمانیکه سنم به 90برسد به کمال نزدیکتر می شوم و به عمق اشیاء نفوذ خواهم کرد.در صد سالگی شکوهمند خواهم شد و وقتی که به 110 سالگی رسیدم،قادر خواهم بود که زندگی را با یک خط ، یک نقطه نشان بدهم و به اندازه ای در این امر موفق خواهم شد که هیچکس به این حرفهای من نخواهد خندید...

هوکوسای،نقاش ژاپنی،۱۷۶۰تا ۱۸۴۹

به نقل از وبلاگ پر محتوای شاهد عینی

Send this post to BalatarinSave this post to del.icio.us

March 15, 2007

عید بچگی

نزدیک شدن به سال نو همیشه آدم رو به یاد بچگی می اندازه . به یاد اون همه ذوق برای رسیدن عید . به یاد گشتن همه کمدهای خونه برای پیدا کردن عیدی های که نمی دونستیم امسال کجا قایم شدن. به یاد به زور بیدار موندن تا نیمه های شب که که وقتی سال تحویل میشه از لیوان آبی که پدر گذاشته سر سفره هفت سین و یه ساعتی کنارش قران خونده بخوریم که همه سال سالم بمونیم. به یاد همه اون حس عجیبی که دعای تحویل سال بهمون می داد با اینکه حتی معنیش رو هم نمی دونستیم. به یاد همه اون لحظه های که انقدر قشنگ بودن که شدن خاطره و هنوز هم عید بااینکه بزرگ شدیم طعم همون خاطره ها رو می ده. با اینکه دیگه هیچی مثل گذشته نیست ولی انقدر اون خاطره ها ، مثل همه خاطره های به یاد موندنی زندگیمون ، قشنگ و فراموش نشدنین که میشه باز هم مثل بچگی تا نیمه های شب بیدار موند و دوباره طعم اون لحظه ها رو مز مزه کرد.

March 14, 2007

زمانم نمی دهد

دوست دارم که این صفحات دچار روزمرگی نشه وبرای همین دوست دارم نوشته ها متفاوت باشه.از فیلم وکتاب وشعر تا سیاست وفرهنگ و علم. امروز پای مونیتور کتاب حافظ شیراز رو باز کردم به این قصد که هر شعری آمد همون رو بنویسم ، حالا اینهم شعر:

بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد

از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم ستاند و آنم نمی دهد

مردم در این فراق و در ان پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد

چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد

شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد

March 13, 2007

الماس خون

حدود یک ماه پیش فیلم الماس خون رو در سینما دیدم(فکر میکنم برای درک بهتر هر فیلم سینمایی باید اون رو در سینما و روی پرده بزرگ دید). و بسیار هم تحت تاثیر قرار گرفتم. قصد هم داشتم که همونموقع در باره اش بنویسم که مثل بسیاری از تصمیمهای به تعویق افتاده میسر نشد.اگر چه که گذر زمان از تاثیر به جا گذاشته شده کم کرده ولی تا همه تاثیر از بین نرفته چند خطی در باره اش می نویسم. فیلم شاید به نوعی تجاری به نظر بیاد با بازیگر مطرحی مثل دی کاپریو ولی من مدتها بود که فیلمی به این شکل چند وجهی ندیده بودم. ایده اولیه ساخت این فیلم از فیلم مستنئدکوتاهی گرفته شده که در باره قاچاق و مشقات بیش از حد کارگران برای استخراج الماس ساخته شده است. ادوارد زوکر کارگردان فیلم در این باره گفته که ایده ساخت فیلمی که قادر باشه همه این بلایا را به طور گسترده نشون بده به ذهنش رسیده و این فکر که برای دیده شدن هر چه بیشتر و فراگیری پیام باید که از هنرپیشه های مطرح استفاده کند از ابتدا در ذهنش بوده. موضوع فیلم وجهی از فیلم بود که من مدتها بود در فیلمهای هالیودی نمی دیدم، اگر چه که فیلم قبلی زوکر یعنی آخرین سامورایی رو هم خیلی دوست داشتم. گذشته از فیلنامه و موضوح ، فیلم مدیون دو بازی فوق العاده است. دی کاپریو در نقش یک آفریقایی سفید پوست ودی جایمون هونسو در نقش پدر سیاه پوستی که خانواده و بخصوص پسرش رو در جنگهای داخلی و در واقع در جنگ الماس گم کرده و خود در دام شورشیان اسیر شده و با فرار از این دام حالا به دنبال خانواده اش می گرده. هر دوی این بازیگران عالی در نقش فرو رفتند و هر دو به حق کاندید اسکار 79 شدند. قصد ندارم از صحنه های تاثیر گذار فیلم که کم هم نبودند حرفی بزنم تنها این نکته که فیلم بسیار واقع گرایانه به موضوع قاچاق الماس پرداخته و بسیار واقع گرایانه در باره کودکانی صحبت کرده که به جای بازی با اسباب بازی ، با تفنگ ومسلسل واقعی بازی می کنند و کشتن آدمها برایشان جنبه تفنن دارد. الماس خون فقط یک فیلم برای سرگرمی نیست، فیلمی است که تا مدتها ذهن ، فکر و وجدان رو در گیر خودش می کند. .

March 12, 2007

باز هم 300

امروز در چند وبلاگ و همینطور در جند روزنامه در باره فیلم جنجالی 300 مطالبی خواندم. برام این همه واکنشهای منفی از سوی ایرانیان و همینطور برداشتهای متفاوت خارجیان جالب بود. اینکه فیلمی که در رده فیلمهای خیالی قرار می گیرد این چنین دچار تفسیرهای واقعی شود هم نکته عجیبی بود. در اینکه چهره مخدوشی که از ایرانیان در این فیلم نشان داده شده غرور ملی ما را جریحه دار می کند شکی نیست ولی اینکه حتی با این قضیه هم مقطعی و احساسی بر خورد کنیم و چند روز دیگر هم همه چیز فراموش شود هم به نظر من چاره کار نیست.

March 11, 2007

شادی بی دلیل نه ،تنها یک دلیل برای شادی

روز خوب را ما میسازیم یا عواملی خارج از قدرت ما ست که نقش اصلی را ایفا میکند؟ گاه حتی بی دلیل شادیم و گاه حتی هزاران دلیل برای شاد بودن کافی نیست. حیرانم که ما تابع جبریم یا به اختیار خود و حیرانم که تا به کی در این حیرانی غوطه وریم. هنوز هم خستگی به در نشده ولی حداقل حس می کنم کمتر تنهایم و همین یک دلیل کافی است برای شاد بودن، حتی اگر خسته و حیران باشم

March 10, 2007

خستگی

شده گاهی خسته باشید ، نه از کسی یا چیزی،نه از حرفی یا کاری، فقط خسته باشید. این حس که چقدر سخته حرف زدن به طوری که دیگران هم معنای کلامت رو کامل درک کنند. اینکه چقدر حتی سخته فکر کردن در باره اینکه کجای راه رو اشتباه رفتی. اینکه چرا هر حرفی دیگه حتی در نظر خودت هم توجیه به نظر میاد. و عجیب اینکه این خستگی توش غم نیست بلکه توش تعجب و حیرته. تعجب از خود، حیرت از اینکه چرا و باز هم خستگی.

February 11, 2007

salam

dobare salam. delam baray neveshtan ke bishtar baray in khodie ke minevise tang shode bod. valie zendegie gahie ma ro dar khodesh inghadr ghargh mikone ke majale didane khodemon ro ham nadarim. emroz in majal dobare baray khod didan pish omad va agar che ke ba compuetere gharibie minevisam ke nemikham be settingesh dast bezanam va baray hamin be farsie neminevisam valie hamin ke in majal pish omad bayad azash estefade kard chon gahi agar dar hamon lahzie ke tasmim gerftim karie ro anjam nadidm ,ingar dige anjam nakhahad shod. va haminjorie ke khili az shanshaye zendegimon ro az dast midim , shanshayie ke dige hich vaght barnemigardan va ah va afsose amighi ro baray ma mizaran.

December 03, 2005

حرف امروز

پست قبلیم نیمه کار موند و نشد تا الان که در باره این 9 پیامی که جیمز ردفیلد در کتابش عنوان می کنه حرفهام رو ادامه بدم و قصد هم ندارم که توی این پست این کار رو بکنم.چراش بر می گرده به این که یکی از دوستانم کمی از من دلخوره و این دلخوری از اون جا ناشی می شه که گاهی ما انتظاراتی رو طلب می کنیم یا خواستی رو داریم که از توانایی اون دیگری به دوره.شاید انجام و یا تصمیم به کاری برای ما مثل نوشیدن یک لیوان آب باشه ، در حالیکه که انجام همون کار برای دیگری سخت و استرس زا باشه. ما توانایهای دیگران رو با ابزار های درونی خودمون می سنجیم و در واقع ملاک قضاوت ما توانای های خودمونه ، حال آنکه خیلی از مواقع این ابزارها برای سنجش دیگران ما رو به اشتباه می اندازه. و این موضوع خیلی از مواقع باعث سوءتفاهماتی میشه که بر عکس سخن روز اروند عزیز که با حرف زدن خیلی از مسایل رو می شه حل کرد، هیچ حرفی نمی تونه حلش کنه. چون بر خلاف عقیده ام که خیلی معتقد به حرف زدن هستم به نظر میاد که گاهی حرف زدن چاره ساز نیست . و این در خیلی از روابط ما با دیگران خودش رو نشون می ده. حتی در روابط خانوادگی. فرزندی که بر خلاف رای والدینش ازدواج می کنه و دو طرف ماجرا که هر دو چون با ابزارها و منطق خودشون به قضیه نگاه می کنند ، درک نمی کنند که چرا دیگری اینکار رو کرده. فرزند خودش رو محق می دونه چون فکر می کنه تصمیم گیرنده باید خودش باشه و والدین که نگاه متفاوتی دارن و هیچوقت هم نا فرمانی از فرزند ندیدن این قضیه اصلا براشون قابل حل نیست. می خوام بگم که ما آدمها واقعا عجیب غریبیم. و اینقدر متفاوت نگاه می کنیم ، فکر می کنیم و به دنیا نگاه می کنیم که گاهی خودمون هم از این همه تفاوت گیجیم. و اگر می بینید که نوشته امروز من هم سر و ته اش همچین معلوم نیست بذارید به حساب اینکه منم یکی از این موجود عجیب الخلقه ای هستم که بهش می گن آدمیزاد.

November 21, 2005

پیام سلستین

از دیروز خوندن کتابی رو شروع کردم به اسم پیام سلستین که نویسنده اش جیمز ردفیلد و ترجمه رویا منجم و از انتشارات نشر علم.کتاب در واقع به صورت داستانه اما سعی می کنه که ما رو به معنای واقعی زندگی نزدیک کنه. 9 پیامی که توی این کتاب مطرح میشه می خواد ما رو آشنا کنه با اون جریان یا لایه که در پس این زندگی ظاهری ما در جریانه. کتاب رو تموم نکردم اما از همون ابتدا این حس با من بود که انگار حدیث نفس منه که داره بیان میشه. اینکه این پیام ها می خوان بگن که در پس این ظاهری که هست همه تلاشهای که ما در زندگی روزمره برای کسب مال و نام داریم حتی در زیره روابط عاطفی ما لایه دیگری هست و جریانه دیگری وجود داره که باید بتونیم به اون برسیم تا معنای غایی زندگی رو درک کنیم. شاید این مشکل بسیاری از انسانهای عصر ماست. این جمله برای شما هم شاید آشنا باشه یا از خیلی ها شنیده باشید که آخرش چی!!شاید بتونید قسمتی از جواب این سوال رو توی این کتاب پیدا کنید.

November 16, 2005

روحیه محافظه کاری

امروز با دوستی در باره روحیات متفاوت آدمها حرف می زدم.اینکه بعضی از آدمها می دونن که از زندگی چی می خوان و بعضی حتی در آستانه میانسالی اندر خم یک کوچه اند. بعضی ریسک جزء جدایی ناپذیر زندگیشونه و بعضی اینقدر محافظه کارند که هیچ تصمیمی رو نمی تونن بگیرند.این دوست من معتقد بود که روحیه محافظه کار داشتن اجازه پیشرفت رو از ما می گیره و نمی ذاره که خودمون زندگیمون رو به جلو ببریم و ما رو تابع شرایط و دیگران می کنه، در عین حال که اجازه نمی ده هدفی رو در زندگیمون دنبال کنیم که اگر هم هدفی باشه این دودلیهای ناشی از این روحیه ما رو از رسیدن بهش محروم می کنه. توی حرفهامون به اینجا رسیدیم که آیا راهی برای تغییر این گونه روحیات وجود داره. این دوست من معتقد بود که می شه با روشهایی از آدمی محافظه کار نزدیک شد به کسی با روحیه ریسک پذیر.می گفت باید برای تغییر روحیه به این خود باوری رسید که میشه قدمی از اون حریم امنی که برای خودمون درست کردیم پا جلوتر گذاشت. مثلاً اگر سرعت بالای 100 برای ما نا امنی ایجاد می کنه، این قدم رو برداریم که یکبار سرعت رو به 105 برسونیم( این فقط مثاله، فردا نگید تشویقتون می کنم بالای 100 برونید!!!) و سعی کنیم که حس ناامنی نکنیم. وقتی در این سرعت ارامش پیدا کردیم سرعت بالا تر رو امتحان کنیم و در واقع به تدریج یاد بگیریم که نترسیم چون منشاء محافظه کاری ما که ما رو از تصمیم گیری دور می کنه ترس ما به خاطر از دست دادن امنیته.ما تصمیم مهمی با داشتن این نوع روحیه نمی گیریم چون می ترسیم از سر انجام اون. می ترسیم که آرامش و امنیتی که داریم یا در واقع حفاظی که به دوره خودمون کشیدیم از بین بره و برای همین دلخوش می کنیم و باقی می مونیم در وضعیتی که دوستش نداریم وعذابمون می ده ولی جریت تغیریش رو هم نداریم.من با این حرفهای دوستم موافقم ولی فکر می کنم تغییر یک روحیه اینقدر که در زبان آسان مییاد در عمل کاره راحتی نیست.شما چی فکر می کنید؟از تجربیات خودتون برای ما هم بگید.

November 14, 2005

دنیای صاف بچه ها

چند روزی که بد جور رفتم توی نخ وبلاگ گردی و چقدر هم وبلاگهای خوب دیدم. از وبلاگهای که از شعر میگن تا سیاست و پزشکی. یعنی از همه جا و همه کس. ولی یه دسته از وبلاگها برام خیلی جالب بودن. اون دسته ای که بابا یا مامانا برای بچه هاشون می نویسن حتی اگر اون بچه هنوز به دنیا هم نیومده باشه. و این دسته از وبلاگها چون اسم بچه ها رو داره، به اندازه دنیای همون بچه ها، صاف وصادق ، بی ریا و پر از مهرن. وبلاگه اروند پلی بود برای من که با وبلاگهای که پر از دنیای شیرین بچه هاست آشنا بشم و با کلی پدر و مادر با ذوق آشنا بشم و راستش بهشون حسودیم هم شد چون دلم می خواست من هم می تونستم برای بچه هام بنویسم و دنیای شیرین وجودشون رو ثبت کنم، از حرفهای با نمکشون تا شیطنتهای بی امانشون همه رو تعریف کنم و بعدها همه اینها بشن یه خاطره زیبا ولی چه می شه کرد که به قول برادرم توی دوران ما امکانات نبود!!!!ولی عیبی نداره خوندن همه این وبلاگها مثل این میمونه که خاطرات من زنده میشن.پس بابا و مامانها همینجور با ذوق و خوش قریحه باقی بمونید که دیگران هم همراه شما با دنیای صاف بچه هاتون زندگی می کنن.

November 11, 2005

یک اتفاق

دیشب در جمعی خانوادگی بودم و بحث کشیده شد به اینکه فرهنگی در جامعه ما رسوخ داره که به نوعی زنها در آن شهروند درجه دوم به حساب می آیند.یکی از دوستان جریانی رو تعریف می کرد که دو هفته پیش اتفاق افتاده.شبی دو دختر این دوست که هر دو بالای بیست سال سن دارند و بعد از هفت سال از خارج از کشور آمدند تا اینجا زندگی کنند به همراه برادر هجده ساله اشان، سگ کوچکشان را ساعت ده با ماشین میبرند بیرون. بعد از دو ساعت که برنمی گردند، پدر نگران، آنها رو در پارکینگ پلیس پیدا می کنه که به جرم داشتن سگ در ماشین، ماشینیشون رو توقیف کرده اند(منهم تا دیشب نمی دونستم که داشتن سگ در ماشین جرمه!!!). به هر حال بگذزیم که چندین روز طول کشیده تا از ماشین رفع توقیف شده ولی همه این داستان رو گفتم تا به این نکته برسم که در موقعی که پلیس این دختر جوان رو متوقف کرده و این دختر از ماشین پیاده شده تا با افسره مربوطه صحبت کنه، به جای اینکه دلیل توقیف رو بشنوه.می شنوه که چرا برادرت پیاده نشده از ماشین که صحبت کنه. این صحبت بیش از خود جریان توقیف این دختر رو ناراحت کرده بود که طرز رفتار اون افسر برای من که هم راننده بودم و هم بزرگتر ار برادرم توهین به شخصیت من بوده به عنوان یک زن. چرا من نباید قادر باشم که دلیلی توقیف ماشین رو بشنوم ولی برادر کوچکه من این صلاحیت رو داره. توی جمع همه ما چه زن و چه مرد، مخالف این نوع نگاه بودیم ولی همه ما معترف بودیم که این نگرش در جامعه متاسفانه وجوذ داره وخیلی هم عمیقه. و شاید همین نکات و اتفاقات کوچکه که باید ما رو به سمت تلاش برای یک تغییر فرهنگی پیش ببره. می دونم که مشکلاتی بسیار بزرگتر در همه ابعاد وجود داره ولی همین مشکلات کوچکه که کم کم تبدیل به فاجعه میشه اگر بهشون توجه نکنیم.

November 08, 2005

همه چی مون به همه چی مون می یاد!

چند روز پیش حرفهام در باره فیلم آکواریوم نیمه کاره موند که حالا فرصتیه که کمی بیشتر در باره اش بگم.

ایرج قادری هیچ وقت در انتخاب بازیگر ریسک نمی کنه. امین حیایی در هر فیلمی عامل فروشه و چهره جذاب مهناز افشار بخصوص با لباسهای رنگ و وارنگی که در هر صحنه ای تغیر می کنه می تونه فروش فیلم رو به بالاتر از صد میلیون ببره. برای همینه که میگم قادری از اون کارگردانهای که میدونه از فیلمش چی می خواد و چطور باید اون رو به دست بیاره. و البته که انتخاب ایرج نوذری که این روزها سریال هم زیاد ازش می بینیم انتخاب به جائی بوده و حتما یادتون هست که محمد رضا گلزار هم کشف قادریه. البته گلزار توی آکواریوم بازی نمی کنه. فقط می خوام یادآوری کنم که قادری همیشه در انتخاب بازیگر هوشمندانه عمل کرده.

ولی آکواریوم هم مشکل دیگر جنبه های زندگی ما رو داره. مشکل سرعت! (میگن که همه چی مون به همه چی مون می یاد.)

نمی دونم دیشب برنامه نود رو با اجرای فوق العاده عادل فردوسی پور دیدید یا نه. بحث در باره بازی روز جمعه استقلال و پیروزی بود و اینکه چرا اینقدر فوتبال ما کُنده. چرا فوتباله ما سرعت نداره و باید چیکار کنیم که فوتبال ما بتونه جذابیت فوتبال اروپای رو پیدا کنه.
و این مشکل سینمای ما هم هست. مشکل کندی در ریتم. معضلی که که اکثریت فیلم های ما بااون مواجهن و آکواریوم استثناء نیست. فیلم بیشتر در حاشیه حرکت می کنه و این سرعت فیلم رو میگیره. اگر بشه وسط فیلم بری و قهوه بخری (سینما فرهنگ دستگاه خودکار برای خرید قهوه داره!)و وقتی برمی گردی انگار که هیچ صحنه و دیالوگی رو از دست ندادی، یعنی که یه جای کار ایراد داره. یعنی ریتم فیلم کنده. البته باز جای شکرش باقیه که آکواریوم ازون دسته فیلمهای نیست که اگر صندلیت راحت باشه، همه کمبود خوابهات رو با یه فیلم دیدن بتونی جبران کنی ولی از اون ایده ال هم متاسفانه دوره. و این موضوع ربطی هم به نوع فیلم نداره. این مشکل سینمای ماست، همونطور که مشکل ورزش ماست و همونطور که مشکل ادارات ماست. و باید که فکری براش کرد ولی قبل از هر چیز باید باور کنیم که مشکلی هست.

November 05, 2005

حراج انسان!

نمی دونم قراره به کجا برسیم توی این دنیای امروز و ذیگه چه کارهائی مونده که این موجود دو پا امتحانش نکرده. دو تا مطلب خوندم امروز که هر دو در باره حراج انسان بود. البته می دونم دوره برده داری گذشته و البته امیدوارم که این دوره تمام شده باشه. این دو مطلب هم در باره حراج انسانها توسط کس دیگری نبود بلکه در سایت eBay وتوسط خود این اشخاص اتفاق افتاده. خانم 48 ساله ای که طراح جواهره با ثبت آگهی خانه قدیمی 100 ساله اش رو همراه با خودش! به حراج گذاشته ودلیل این کار رو نیافتن مردی اعلام کرده که بتونه سقفی رو باهاش شریک بشه. حراج بعدی از این هم عجیبتره، جای که دو پسر 19 ساله برای تامین هزینه دانشگاهشون خودشون رو به حراج گذاشتن به طوری که این دو نفر برای مدت یک هفته به طور کامل در اختیاره برنده حراج قرار می گیرن. متاسفانه نمی تونید در حراج این دو پسر شرکت کنید چون به قیمته 246 دلار فروخته شدن ولی اگر علاقمندید که خونه ای رو همراه صاحب زیباش (باور کنید که زیباست) بخرید و بیشتر از ششصذ هزار دلار پول دارید، تا روز والنتاین فرصت دارید که توی این حراج شرکت کنید. حالا وقتی میگم روزگاره غریبی شما بگید نه.
می تونید اصل مطلب در باره دو پسر فروخته شده رو اینجا بخونید و عکس خانم مورد حراج رو اینجا

روزگار غریبی است

چقدر احساس تنهایی می کنم. نمی دانم پیش آمده که در جمعی باشید ولی آنقدر دور باشید از دیگران که انگار تنهای تنهائید. همه هستند. دوستان، آشنایان، فامیل دور و نزدیک ولی معنی بودن با دیگران یعنی درک متقابل، یعنی حس نزدیکی واقعی. حسی که در کمتر رابطه ای قادر به پیدا کردنش هستیم. چقدر رفتارهای ما قابل درکند برای اطرافیانمان؟ چقدر همراه می شوند با احساسات ما؟ چقدر می بخشند و فراموش می کنند خطاهای ما را؟ وبالعکس چقدر ما قادریم که به روح کسانی که دوستشان می داریم نزدیک شویم؟ روزگار غریبی است. روزگاری که میتوان به مدد دانش نوین نزدیک بود با دورترین عزیزانمان ولی دوریم حتی با نزدیکترین کسانمان. شاید خودآگاهانه انتخاب کرده ایم که تنها باشیم چون زمانی که زبان مشترکی بادیگران نداریم هر ارتباطی کسل کننذه، بی روح و بی نتیجه میگردد. و من نمی دانم چطور قادرم که این زبان مشترک را پیدا کنم، شما می دانید؟

November 01, 2005

سینما فرهنگ

قبل از اینکه ادامه بدم حرفهام رو در باره فیلم آکواریوم می خوام در باره سینما فرهنگ تهران کمی حرف بزنم.این سینما در حد استانداردهای روز دنیاست.به خصوص سالن شماره دو که وقتی فیلمی رو انجا می بینم گاهی یادم می ره که توی تهرانم.صدای دالبی که همه حس فیلم رو منتقل می کنه و صندلی های راحتی که اگر کم خوابی دارید و خیلی هم مهم نیست براتون که آخر فیلم چی میشه میتونید راحت روشن بخوابید.امیدوارم که روزی بیاد که همه سینما های نه فقط تهران که کشورمون اینقدر مجهز باشن.

October 31, 2005

آکواریوم

آکواریوم فیلم جدید ایرج قادری از اون فیلم های که نه میشه گفت شاهکاره و نه میشه نادیده اش گرفت.فیلمی که مثل همة کارهاش امضاء قادری روشه.تا آخر فیلم سرگرمت میکنه و در گیر میشی با شخصیتها ولی مشکل اینجاست که وقتی می یای بیرون از سینما همه چی فراموش می شه .دیگه در گیر نیستی.در باره اش بیشتر خواهم نوشت.

دوران بچگی

امروز از یکی از هم مدرسه ای های دوران دبستانم یه ای میل داشتم که بردم به اون دوران بی خیالی.دورانی که بزرگترین مشکل این بود که چه جوری مشقها رو رج بزنیم که معلممون نفهمه.یا اینکه زنگ تفریح چه شیطنتی بکنیم بدون اینکه ناظم چوب به دست متوجه بشه.به یاده همه معلمهای ان دورانم که نمی دونم کجا هستن افتادم و دلم تنگ شد برای اون روزها.این هم از اثرات بیماری کبر سنه که آدم دوست داره خاطراتش رو زیر و رو کنه.شما هم سری بزنید به دنیای بچگیتون.شاید اگه همه ما بتونیم اون معصومیت گمشده امون رو پیدا کنیم دنیا هم جای قشنگتری بشه برای زندگی کردن.

October 21, 2005

بید مجنون، تولدی دوباره

جدیدترین فیلم مجید مجیدی، بید مجنون با ایده فوق العاده ای شروع می شه. مردی در دهه 40 زندگیش که در 8 سالگی بیناییش رو از دست داده، حالا با داشتن زن و یک دختر در حالی که استاد دانشگاهه، در پی یک عمل جراحی در خارج از کشور بیناییش رو به دست می یاره. شانسی که از خدا برای یه زندگی دوباره می طلبه و خدا اجابتش می کنه.ولی با وجود ایده خوب و بازیگری استثنایًی مثل پرویز پرستویی که در هر نقشی بی نظیر بازی می کنه، تماشاگران فیلم به عمق موضوع هدایت نمیشن. ما فقط لایه بیرونی شخصییت یوسف رو می بینیم و این هم ذات پنداری در ما به وجود نمیاد که بتونیم خودمون رو در شرایط نابینای بگذاریم که بعد از سالیان طولانی بیناییش رو به دست آورده. در طی فیلم ما فقط نگاههای یوسف رو می بینیم که به همه چیز خیره می شه و حتی در یک نگاه مجذوب دختری جوان میشه. یوسفی که در زمان نابینایی پدر و همسری خوب بوده با بینا شدن حتی سر کار هم نمیره. مشکل اساسی فیلم این جاست که یوسف به غیر از صحنه ای کوتاه که با مادرش دردل میکنه، در هیچ صحنهً دیگری مکنونات درونیش رو با تماشاچیان در میون نمی گزاره. این عدم بیان خود، اجازه همدردی و درک احساسات یوسف رو از ما می گیره. اتفاقی که ضربه اساسی به همراهی تماشاچیان می زنه واز نیمهً فیلم، اون رو کند و کشدار می کنه. برای من که فیلم پر احساس بچه های آسمان رو از آقای مجیدی دیده بودم، جای تعجب داشت سیر غیر منطقی وقایع در بید مجنون.