دنیای صاف بچه ها
چند روزی که بد جور رفتم توی نخ وبلاگ گردی و چقدر هم وبلاگهای خوب دیدم. از وبلاگهای که از شعر میگن تا سیاست و پزشکی. یعنی از همه جا و همه کس. ولی یه دسته از وبلاگها برام خیلی جالب بودن. اون دسته ای که بابا یا مامانا برای بچه هاشون می نویسن حتی اگر اون بچه هنوز به دنیا هم نیومده باشه. و این دسته از وبلاگها چون اسم بچه ها رو داره، به اندازه دنیای همون بچه ها، صاف وصادق ، بی ریا و پر از مهرن. وبلاگه اروند پلی بود برای من که با وبلاگهای که پر از دنیای شیرین بچه هاست آشنا بشم و با کلی پدر و مادر با ذوق آشنا بشم و راستش بهشون حسودیم هم شد چون دلم می خواست من هم می تونستم برای بچه هام بنویسم و دنیای شیرین وجودشون رو ثبت کنم، از حرفهای با نمکشون تا شیطنتهای بی امانشون همه رو تعریف کنم و بعدها همه اینها بشن یه خاطره زیبا ولی چه می شه کرد که به قول برادرم توی دوران ما امکانات نبود!!!!ولی عیبی نداره خوندن همه این وبلاگها مثل این میمونه که خاطرات من زنده میشن.پس بابا و مامانها همینجور با ذوق و خوش قریحه باقی بمونید که دیگران هم همراه شما با دنیای صاف بچه هاتون زندگی می کنن.
5 comments:
سلام بر بهروز عزيز
بابا گلي به جمالت! خيلي مارو تحويل گرفتي. اينطوريا هم كه مي گي نيست! به هر حال جناب بهروز خان از اين لحظه به بعد ثانيه شماري مي كنم تا وبلاگ ابو بهروز را بخونم كه چه جوري داره در مورد ادا و اطوارهاي دختر نازش مي نويسه (شرمنده! اگر پسر دوست هستي، بهتره ازدواج نكني!!!)و دست آخر آنكه ممنون از كامنت دلنشينت كه مرا ياد وصيتنامه گابريل گارسيا ماركز انداخت:
ماركز مي گه:«اگر يك بار ديگر به دنيا مي آمدم، به كسايي كه دوست داشتم؛ مي گفتم دوستتون دارم و منتظر فرصت مناسب نمي ماندم! و ... نفرتم را روي يخ مي نوشتم ...»
موفق باشي و سرافراز با يك دختر بچه در بغل (البته!!)0
منم خیلی وقته با اروند و وبلاگ خودش و پدرش آشنا هستم... راستش من هم بعضی وقتها حسودیم میشه که بچه های این دوره زمونه چه امکاناتی براشون فراهم هست...
سلام بر بهروز عزيز
مي گم: شما دو تا هم كه اندازه نصف پدر من آپ نمي كنيد! تازه اين همه هم غر مي زنيد!!! طفلكي پدر ديروز كار و زندگيشو ول كرده براي من يه عالمه برچسباي جورواجور خريده و تازه مجبورش كردم پشت همه شون هم بنويسه: برچسب!! راستي! تا 10 شب حتماً اپ مي كنم و دست آخر اينكه: آقا پيشگو داشتيم؟! مي آم حالتو مي گيرم ها! يه جوري مي گيد: انگار اين پدر من شاخ غولو شكسته!! خب مي خواست: اروند دار نشه ديگه!
چوب كاري نفرماييد لطفاً! در عوض بيا و سفرنامه خودمو از سيستان بخون!0
Post a Comment