March 15, 2007

عید بچگی

نزدیک شدن به سال نو همیشه آدم رو به یاد بچگی می اندازه . به یاد اون همه ذوق برای رسیدن عید . به یاد گشتن همه کمدهای خونه برای پیدا کردن عیدی های که نمی دونستیم امسال کجا قایم شدن. به یاد به زور بیدار موندن تا نیمه های شب که که وقتی سال تحویل میشه از لیوان آبی که پدر گذاشته سر سفره هفت سین و یه ساعتی کنارش قران خونده بخوریم که همه سال سالم بمونیم. به یاد همه اون حس عجیبی که دعای تحویل سال بهمون می داد با اینکه حتی معنیش رو هم نمی دونستیم. به یاد همه اون لحظه های که انقدر قشنگ بودن که شدن خاطره و هنوز هم عید بااینکه بزرگ شدیم طعم همون خاطره ها رو می ده. با اینکه دیگه هیچی مثل گذشته نیست ولی انقدر اون خاطره ها ، مثل همه خاطره های به یاد موندنی زندگیمون ، قشنگ و فراموش نشدنین که میشه باز هم مثل بچگی تا نیمه های شب بیدار موند و دوباره طعم اون لحظه ها رو مز مزه کرد.

2 comments:

Anonymous said...

برای من عید با تمام اون خاطراتش هست ولی مثل اینه که اینجا توی کانادا دارم روز به روز ازشون دورتر میشم. اینجا در غربتی و دور و بری ها یا خارجین که عید ما که برای ما پر از معنی هست براشون بی معناست و یا دور و برت که معدودی ایرانی هستند باز هم اون حس و حال ایران رو نمیده. حس عید حس عیدی گرفتن یا عیدی دادن از خانواده به مفهوم گستر اونه . دید و بازدیده. سفره هائی هست که با وسواس چیده شده. لباس نو پوشیدنه و هوائی که با اومدن عید بهارو حس میکنی. اینجا در کانادا یه جورائی پای عید میلنگه.

behrooz said...

من هم کاملا این رو حس می کنم. به نظر میاد که کسانی که خارج از ایران زندگی می کنند نا خواسته مجبورن که به پذیرند که سال نو میلادی که همراه با تعطیلی وشور عمومی هست براشون جایگزین عید نوروز میشه. چون عید و جشن وقتی همگانی نباشه، وقتی با فراغت از کار و درس همراه نباشه و وقتی در کنار جمع خانواده نباشه قطعا اون حس و حالسی که برای ما معنای عید رو داره رو به همراه نخواهد داشت. ولی با همه اینها عید همیشه عیده برای ما ، هر کجا که باشیم . فقط باید توی اون لحظه به یادمون بیاد همه اون خاطره های دلنشینی که از عید برامون مونده و فکر کنیم که همون جای که دلمون می خواد هستیم ،کنار اونهای که دوستشون داریم..